خاطره های علوم و فنون دریایی خرمشهر | ||
صف طولانی سلف غذا کلا از همون ساعت 7 که صبحونه میخوردی تا ساعت 12 که سلف باز میشد باید گشنه میموندی بوفه هم که معمولا تعطیل بود و عملا دستت به هیچ جا بند نبود باید از گرسنگی میمردی تا سلف باز شه حالا فک کن اگه 10 تا 12 کلاس میداشتی و دیر به سلف میرسیدی و میدیدی از همون جلو صف بستن تا ورودی سلف کلا روحیه ت داغون میشد و داغون تر موقعی میشد که میدیدی غذا خورشت قیمه یا بادمجونه... نه اینکه ازین غذاها بدم بیاداااا.. نه.. ولی کلا غذاهای رب دار سلف خوب نبودن ولی چیکار میشد کرد باید میخوردیم و صدامون در نمیومد یادش بخیر هر روزی که چمنای دانشگاه رو میزدن فرداش سلف خورشت سبزی میداد یا هروقت کوبیده میدادن میگفتیم این همه گوشت رو چطور ورز میدن و یه جواب داشتیم براش که لابد آقای غضبانی با چکمه میره روش (اقای غضبانی سرآشپز بود به گمانم.. یه اقای هیکلی و سیبیلو) جشنمون روزی بود که جوجه میدادن با دلستر ماهی هم خوب بود با ترشی و البته چندتا خرما کنارش (ماهی به شدت سردیه و حتما بعدش خرما بخورید) هییی... اینجوری درس خوندیم و الان شدیم وبلاگ نویس!! ههه زمان ما سلف دخترا دانشکده سمت چپی بود و پسرا سمت راستی. فک کنم الان یه سلف شیک ساخته باشن راستی گاهی هم بعد طی صف طولانی غذا پیش میومد که کارت میکشیدیم و بوق میزد که تو غذا رزرو نداری ای وااای باید میرفتیم اون یکی دانشکده و غذا رزرو میکردیم تازه اگر مسئولش میبود و نرفته بود جایی این قسمتای خاطرات رو دوس ندارم بهرحال غذا مهمه [ پنج شنبه 94/11/29 ] [ 10:58 صبح ] [ سحر ]
|
||
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |